کد مطلب:129622 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:130

حر بن یزید ریاحی و موضع گیری جاودانه
شیخ مفید گوید: حر بن یزید ریاحی با دیدن عزم مردم برای جنگ با حسین (ع) خطاب به عمر سعد گفت: آیا می خواهی كه با این مرد بجنگی؟ گفت: آری به خدا سوگند، پیكاری كـه سـاده تـرینش افتادن سرها و قطع دستهاست! گفت: آیا به هیچ كدام از پیشنهادهایی كـه داد راضـی نیستید؟! عمر گفت: اگر كار به دست من بود می پذیرفتم، ولی چه كنم كه امیرت رضایت نمی دهد!

سـپـس حـر هـمراه یكی از مردان قومش به نام قرة بن قیس از مردم كناره گرفت و گفت: ای قـره، آیـا اسـبـت را امـروز آب داده ای؟ گفت: نه. گفت: نمی خواهی كه آبش بدهی؟ قره گـویـد: بـه خـدا سـوگـند، گمان كردم كه می خواهد كناره بگیرد و در جنگ شركت نكند و


دوست ندارد كه در هنگام انجام این كار من او را ببینم. پس گفتم: آبش نداده ام و هم اینك می روم و آبش ‍ می دهم. سـپـس از آنـجـایـی كه بود كناره گرفت. به خدا سوگند اگر می گفت كه آهنگ پیوستن به حسین را دارد با او می رفتم. [1] .

آنگاه اندك اندك به حسین نزدیك شد و مهاجر بن اوس به او گفت: پسر یزید، می خواهی چه كنی؟ آیا قصد حمله داری؟ وی كه لرزه به اندامش افتاده بود پاسخش را نداد. مهاجر گـفـت: رفـتـارت مشكوك است. به خدا هرگز تو را چنین ندیده ام و اگر شجاع ترین مرد كوفه را از من سراغ بگیرند، تو را معرفی می كنم! این چه رفتاری است كه از تو می بینم؟ گفت: به خدا سوگند خود را میان بهشت و دوزخ مخیّر می بینم؛ و به خدا سوگند كه چیزی را بر بهشت بر نمی گزینم، هر چند كه پاره پاره گردم و آتش زده شوم!

سـپـس اسـبـش را هـی زد و بـه امـام حـسـیـن (ع) پـیـوسـت و گـفت: جانم به فدایت ای پسر رسـول خـدا! مـن هـمان كسی هستم كه مانع بازگشت شما شدم و شما را به این جا كشاندم. گـمـان نـمـی كردم كه این مردم پیشنهادهایتان را نپذیرند و شما را در چنین وضعیتی قرار دهـند. به خدا سوگند اگر می دانستم كه اینان شما را به این وضعیتی كه می بینم دچار می كنند، هرگز مرتكب كاری كه كردم نمی شدم، و اینك از كرده ی خویش نزد خداوند توبه می كنم! آیا به نظر شما این توبه پذیرفته است؟ [2] .


امام حسین (ع) فرمود: آری خداوند توبه ات را می پذیرد، فرود آی! [3] .

گـفـت: سـوار بودنم بیشتر به سود شماست تا پیاده شدن. لختی سوار بر اسب می جـنگم؛ و البته فرجام كار، فرود آمدن است. امام حسین (ع) فرمود: آن گونه كه خود می دانی رفتار كن ـ خدایت رحمت كند.

آن گـاه جـلوتـر از امـام حـسـیـن (ع) ایـسـتـاد [4] و گفت: ای كوفیان مادران به عـزایـتـان بنشینند و بگریند. آیا این مرد صالح را دعوت كردید و چون نزد شما آمد قصد تـسلیمش را دارید؟! در آغاز پنداشتید كه در ركاب او جانبازی می كنید و اینك می خواهید او را ظـالمـانـه بـكشید؟ او را همه سو در محاصره گرفته اید. از هر سوی راه بر او بسته اید تا نگذارید كه به جایی امن از سرزمینهای پهناور خداوند برود؟! [5] او هم اكنون چونان اسیر در دست شماست، نه مالك سود خویش است و نه توان دفع زیان را از خـویـش دارد. آب جـاری فرات را كه یهود، نصاری و مجوس از آن می نوشند و حیوانات عـراق در آن شـنـا مـی كـنـنـد، بـر روی زن و فرزند و خاندانش بسته اید. پس از محمد با خـانـدانـش بـد رفـتـار كـرده ایـد. خـداونـد در آن روز تـشـنـگـی بـزرگ، بـه شـمـا آب ننوشاند. [6] .

در این هنگام گروهی از مردان با تیر به وی حمله كردند؛ و او رفت تا در برابر حسین (ع) ایستاد. [7] .



[1] حـر مـي دانـسـت كـه قـره از كـسـانـي نـيـسـت كـه در يـاري حـق و اهـل آن بـه آزادگـان اقـتـدا كـنـد. بلكه ضعف روحي اش موجب مي شد كه حتي به خودش هم دروغ بـگـويـد، حـتي بايد بگوييم كه حر از قره بيمناك بود كه اگر او را بر قصد و اراده اش آگاه سازد ـ كارش را فاش سازد و نگذارد كه به مقصودش برسد. از اين رو كارش را از او پنهان داشت. دليل دروغگويي قرة بن قيس باقيماندن وي در سپاه عمر سعد، حتي پـس از پـيـوسـتـن حـر بـه امـام (ع) اسـت. از ايـن گـذشـتـه، او بـر يـاري و پـشـتـيباني اهل گمراهي حتي پس از به خطر افتادن دولتشان پاي فشرد. مسعود بن عمر ازدي او را در رأس صـدتـن از ازديـان فـرسـتـاد تـا از ابـن زيـاد كـه مـردم بـصـره او را رانده بودند پشتيباني كند تا به شام برسد.

[2] در تاريخ طبري، ج 3، ص 320 آمده است: «به خداي يگانه سوگند، گمان نمي كردم كه اين مردم پيشنهادهايتان را نپذيرند و شما را در چنين وضعيتي قرار دهند، با خـود گـفـتـم: چـه اشكالي دارد، برخي فرمانهاي اينان را اجرا مي كنم تا نپندارند كه از فرمانشان سر بر تافته ام و آنها نيز پيشنهادهاي حسين (ع) را خواهند پذيرفت. به خدا اگـر گمان مي كردم كه از شما نمي پذيرند، سوي شما نمي آمدم. اينك آمده ام و از كرده ي خـود پـشـيـمـانـم و به درگاه خداوند توبه مي كنم و در راه شما از جانم مي گذرم تا در ركابتان كشته شوم. آيا توبه ام پذيرفته است؟».

[3] در تـاريـخ طـبـري، ج 3، ص 320 آمـده اسـت: «آري خـداونـد توبه ات را مي پـذيـرد و از گـنـاهـت مـي گذرد، نامت چيست؟ گفت: حربن يزيد. گفت: تو حرّي، چنان كه مادرت تو را حرّ نام نهاد. تو در دنيا و آخرت آزادي فرود آي.

[4] در ارشـاد، ج 2، ص 100 آمـده اسـت: آنگاه نزد حسين (ع) رفت و يكي از ياران حسين (ع) چنين سرود:

چـه خـوب آزاده اي است آزاده ي بني رياح. او در رفت و آمد تيرها نيز آزاده است. چه خوب آزاده اي آنگاه كه حسين فرياد برآورد؛ و بامدادان جانش را در راه او فدا كرد. اما طبري اين ابـيـات را در داسـتـان پـيوستن حر به امام (ع) نگنجانده است. مشهور نيز اين است كه اين ابيات پس از شهادت حر گفته شده است.

[5] در تـاريـخ طـبـري، ج 3، ص 320 آمـده اسـت: «ايـنـك اجـاه نـمـي دهـيد كه به سـرزمـيـنـهـاي پهناور خدا برود و او با خاندانش در امنيت باشند؛ و همانند اسيري به دست شما گرفتار است.».

[6] نيز در تاريخ طبري آمده است: «اگر همين روز و همين ساعت توبه نكنيد و دست از قصد خويش بر نداريد، خداوند در روز تشنگي بزرگ شما را سيراب نگرداند. در اين هنگام يكي از پيادگان دشمن با تير به او حمله كرد.

[7] الارشاد، ج 2، ص 101 ـ 99.